وفات - اى سرشك ديده يارى كن دل تبدار را

« بانوى كرامت »

 

اى سرشك ديده يارى كن دل تبدار را

بشكن اين بغض گلوگير غم اعصار را

بركوير گونه ها چون ابر پر بار بهار

چشمه بگشاونظركن زردى گلزار را

غربت يك آسمان لطف وكرامت را ببين

رخصتى فرمابه درك نم نمت رخسار را

هر دل دريايى از طوفان غم درموج خون

مى تپد امّا ندارد قدرت گفتار را

شمع بزم ماتم ار سوسو زند با دود و آه

مى‏كشدچشم انتظارى فرصت اظهار را

تا نگردد دامنم از قطره هايت پر گهر

بشنوى از سينه‏ام فرياد آتش بار را

داغ بانوى كرامت بردلم آذر زند

مُهر خاموشى بزن اظهاراين پندار را

گر زنم فرياد واويلا عجب نبود كه من

سال هابر دوش دل دارم غم اين بار را

نام اوشد فاطمه ، معصومه اش باشد لقب

عمر كوتاهش گشايد رمز آن اسرار را

گر « امين » او نبودم ، بر دل شوريده ام

كى عطامى كرد ، حق ، مهر گل بى خار را

 

حاج رضا فلاح «امین»