آن شب که بودی انتخاب ظلمت و نور

آن شب که بودی انتخاب ظلمت و نور
قومی در آغوش خدا، قومی ز حق دور
یک سو صف حق، سوی دیگر بود باطل
قـومی پـی دلـدار و قـومی بندۀ دل
آن سو خیـامِ نـار و این سو خیمة نور
آن سو سراسر دیو و دد، این سو همه حور
خلقت میـان ایـن دو خیمـه ایستادند
قومی به آن قومی به این سو رو نهادند
ای دوست خود را در کدامین خيمه دیدی
یــار حسینی یــا طرفــدار یزیـدی؟
خود در چه قومی کرده‌ای احساس، خود را؟
بگشای چشم عبرت و بشناس خود را
آن سو زحق دل‌ها جدا بود و جدا بود
این سو خدا بود و خدا بود و خدا بود
آزاد مــردان دور ثــارالله بودنـد
از سرنوشت خویشتن آگاه بودنـد
همچون عروسان،مرگِ خون‌را طوق‌کردند
غسل شهادت در سرشک شوق کردند
بنوشته بر رخسار خود با اشک ديده
تنهـا حیـات مـا جهاد است و عقیده
در انتظار صبــح فــردا بی‌شکـیبند
هـر یـک زهیرنـد و بُریرند و حبیبند
عبـاس گویـد: وقف خاک دوست، هستم
این دیده،این پیشانی،این سر،این دو دستم!
مـــن زادة آزاده‌ ام‌ البــنینم
مشتـاق شمشیر و عمودِ آهنینم
فـردا کنـم دریای خـون، دشت بلا را
چون‌روی خودگلگون کنم کرب‌وبلا را
اکبر کـه از سـر تا قدم پـر از خـدا بود
ممسوس در ذات خدا، از خود جدا بود
پیش از شهادت حال با شمشیر می‌کرد
آیینــة دل را نشــان تیــر می‌کرد
دریای خون آغوشِ مولا بود بر او
زیباتـر از دامـان لیلا بـود بــر او
قاسم عروس مرگ را در بر گرفته
گویی دوباره زندگی از سر گـرفته
ازبس‌که داردمرگِ خون‌را چون‌عسل،دوست
بـر قـامتِ رعنـا زره پوشیـده از پـوست

شاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)

کپي برداري تنها با ذکر منبع مجاز است .{ منبع : سایت مداحان دات آی آر}

--------

توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارد

درصورت برخورد با غلط ها ،جهت رفع آنها ما را در قسمت نظرات مطلع فرمایید. باتشکر
Tags: آن شب که بودی انتخاب ظلمت و نورقومی در آغوش خدا، قومی ز حق دوریک سو صف حق، سوی دیگر بود باطلقـومی پـی دلـدار و قـومی بندۀ دلآن سو خیـامِ نـار و این سو خیمة نورآن سو سراسر دیو و دد، این سو همه حورخلقت میـان ایـن دو خیمـه ایستادندقومی به آن قومی به این سو رو نهادندای دوست خود را در کدامین خيمه دیدییــار حسینی یــا طرفــدار یزیـدی؟خود در چه قومی کرده‌ای احساس، خود را؟بگشای چشم عبرت و بشناس خود راآن سو زحق دل‌ها جدا بود و جدا بوداین سو خدا بود و خدا بود و خدا بودآزاد مــردان دور ثــارالله بودنـداز سرنوشت خویشتن آگاه بودنـدهمچون عروسان،مرگِ خون‌را طوق‌کردندغسل شهادت در سرشک شوق کردندبنوشته بر رخسار خود با اشک ديدهتنهـا حیـات مـا جهاد است و عقیدهدر انتظار صبــح فــردا بی‌شکـیبندهـر یـک زهیرنـد و بُریرند و حبیبندعبـاس گویـد: وقف خاک دوست، هستماین دیده،این پیشانی،این سر،این دو دستم!مـــن زادة آزاده‌ ام‌ البــنینممشتـاق شمشیر و عمودِ آهنینمفـردا کنـم دریای خـون، دشت بلا راچون‌روی خودگلگون کنم کرب‌وبلا رااکبر کـه از سـر تا قدم پـر از خـدا بودممسوس در ذات خدا، از خود جدا بودپیش از شهادت حال با شمشیر می‌کردآیینــة دل را نشــان تیــر می‌کرددریای خون آغوشِ مولا بود بر اوزیباتـر از دامـان لیلا بـود بــر اوقاسم عروس مرگ را در بر گرفتهگویی دوباره زندگی از سر گـرفتهازبس‌که داردمرگِ خون‌را چون‌عسل،دوستبـر قـامتِ رعنـا زره پوشیـده از پـوستشاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)کپي برداري تنها با ذکر منبع مجاز است .{ منبع : سایت مداحان دات آی آر}--------توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارددرصورت برخورد با غلط ها ،جهت رفع آنها ما را در قسمت نظرات مطلع فرمایید. باتشکر