عیدالله الاکبر اشعار ویژه عید غدیر

ترتیل قرآن کریم 30 جزء

 

بخش های ویژه سایت مداحان قم
اخبار مذهبی , مداحی , مداحان , شاعران
اشعار مذهبی , اشعار مداحی
دانلود مداحی , مداحان اهلبیت ,مداحان قم
گلزار شهدای مجازی,وصیت نامه خاطرات شهدا کلیپ شهدا صدای شهدا
معرفی نامه و زندگی نامه مداحان و شاعران اهل بیت

اوقات شرعی

افراد آنلاین

ما 109 کاربر آنلاین داریم

آمار بازدیدکنندگان

امروز
دیروز
این هفته
این ماه
کل آمار
2849
5591
28042
118846
31024713
Your IP: 35.153.170.189

هنوز انقلاب اوج نگرفته بود. مردم و دانشجو ها شعار میدادن: «قانون اساسی اجرا باید گردد». من و رحمت الله هم بعدش داد می زدیم:«این شاه آمریکایی،اخراج باید گردد».

همینطور که داشتیم می رفتیم، یه نفر محکم زد پس کله مون! اول فکر کردیم مأمور هستن، ولی وقتی برگشتیم،دیدیم ابراهیم همته! آخه تنظیم شعار ها با اون بود. گفتیم :«برای چی می زنی؟!» گفت:«برای این که اخلال میکنین، با این شعار ها ممکنه مردم بترسن و دیگه جمع نشن. اینا مال مراحل بعدیه».

روزای دانشگاه و مبارزه گذشت و انقلاب پیروز شد و بعد جنگ و... حاج همت شد فرمانده لشکر.

یه روز بهم گفت:«یادته یه پس گردنی بهت زدم؟ یا حلالم کن یا قصاص!»

باورم نمی شد هنوز یادش باشه! دلم نمی خواست ناراحت بشه. بهش گفتم:«قصاص می کنم!» بعد رفتم طرفش و بغلش کردم؛ بوسیدمش و گفتم:«قصاص شدی!» بعد طرف دیگه صورتش رو بوسیدم و گفتم:«اینم از طرف رحمت الله که الان مفقوده، مطمئن باش که قصاص شدی». چیزی نگفت، ولی لبخند رضایت رو صورتش بود.

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تغییر کد امنیتی

این سایت توسط گروه مهندسی نرم افزار انعکاس برتر طراحی و اجرا شده است