عیدالله الاکبر اشعار ویژه عید غدیر

ترتیل قرآن کریم 30 جزء

 

بخش های ویژه سایت مداحان قم
اخبار مذهبی , مداحی , مداحان , شاعران
اشعار مذهبی , اشعار مداحی
دانلود مداحی , مداحان اهلبیت ,مداحان قم
گلزار شهدای مجازی,وصیت نامه خاطرات شهدا کلیپ شهدا صدای شهدا
معرفی نامه و زندگی نامه مداحان و شاعران اهل بیت

اوقات شرعی

افراد آنلاین

ما 18 کاربر آنلاین داریم

آمار بازدیدکنندگان

امروز
دیروز
این هفته
این ماه
کل آمار
2544
4709
43320
109773
31147370
Your IP: 18.119.132.223

حول و حوش عملیات قادر، روزی ده- پانزده تا کامیون پر از مهمات، وارد پادگان شدند.قرار بود محموله را در زاغه ی مهمات پادگان، خالی کنند.

اما مسئول تدارکات تیپ ویژه،مانع شد و گفت:" دستور عوض شده، باید اینها را ببرید منطقه ی عملیاتی". راننده ها تا این را شنیدند، بنای اعتراض را گذاشتند، گفتند:" ما وظیفه داشتیم فقط تا اینجا بیاییم،دیگر بقیه اش به ما مربوط نیست".
حدود سی نفر بودند، وقتی فهمیدند دستور جدی است،دامنه ی اعتراضات را بیشتر کردند و در میدان صحبگاه جمع شدند.می خواستند زودتر تکلیفشان مشخص شود.

چند نفر از مسئولان و فرماندهان، با آنها صحبت کردند، اما قانع نشدند و کوتاه نیامدند. پا توی یک کفش کرده بودند که بارشان را همان جا خالی کنند و پی کارشان بروند.چند تا از نیروهای بسیجی هم از روی کنجکاوی، دور آنها جمع شده و منتظر ببینند بالاخره این قضیه به کجا ختم می شود؟
موضوع که به گوش کاوه رسید، خودش آمد توی میدان صحبگاه.

از طرز برخورد راننده ها معلوم بود که کاوه را نمی شناختند و نمی دانستند که او فرمانده ی تیپ است. فکر می کردند او هم یکی مثل بقیه است.خلاصه، همان حالتهای خاص خودشان را داشتند.
کاوه، با همه ی آنها دست داد و خیلی گرم حال و احوال کرد و به آنها خدا قوت گفت.این حرکت کاوه، خلاف انتظار همه بود.

راننده ها و کمک هایشان که از جمع شدن نیروها دور و بر کاوه، بو برده بودند که او باید مسئولیت بالایی داشته باشد، دورش حلقه زدند.شاید فکر می کردند کاوه گره گشایی کارشان خواهد شد و آنها را از رفتن به خط خلاص خواهد کرد.
وقتی صحبتها و اعتراضهای آنان تمام شد، کاوه شروع به صحبت کرد.

از بچه های جنگ و روحیات آنها گفت و تاکید کرد:" ما اینجا هیچ کس را با جیر و زور به خط مقدم نمی بریم. خیلی از این بچه ها که شما الان می بینید، برای رفتن به خط التماس می کنند و سعیشان این است که از هم سبقت بگیرند.بنای ما اصلا این نیست که نیروهای ناراضی را به خط بفرستیم".
سپس از شرایطی که بچه ها در خط مقدم داشتند و از نیاز فوری آنها به مهمات، برای آنها گفت.

بعد هم بدون اینکه درخواست رفتن از آنها را بکند، گفت:" ان شاء الله سعی می کنیم بار کامیونهایتان را همین جا خالی کنیم".
راننده ها، بیش از آن که حواسشان به جمعیت و همهمه ی آنها باشد، خیره به کاوه نگاه می کردند و به حرفهایشان گوش می دادند.از چهره و طرز نگاهشان معلوم بود که صحبتهای کاوه روی آنها تاثیر گذاشته است.
کاوه، وقتی ازدحام بچه ها را دید، گفت:" بهتره بریم دفتر، بقیه ی حرفها را آنجا به هم می زنیم".

آنها راه افتادند طرف ساختمان فرماندهی . در حال رفتن، به نیروهای کم سن و سال که چشمشان می افتاد، با نوعی خجالت نگاه می کردند.به هر حال، به اتاق محمود رفتند.
نیم ساعت بیشتر نگذشت که جلسه ی کاوه با آنها تمام شد و بیرون آمدند. خیلی عجیب بود.بعضی داشتند گریه می کردند.
نمی دانم کاوه به آنها چه گفته بود که از این رو به آن رو شده بودند.همان روز ، کامیونهای پر از مهمات را به منطقه ی عملیاتی رساندند.

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تغییر کد امنیتی

این سایت توسط گروه مهندسی نرم افزار انعکاس برتر طراحی و اجرا شده است