« بانوى كرامت »
| اى سرشك ديده يارى كن دل تبدار را |
| بشكن اين بغض گلوگير غم اعصار را |
| بركوير گونه ها چون ابر پر بار بهار |
| چشمه بگشاونظركن زردى گلزار را |
| غربت يك آسمان لطف وكرامت را ببين |
| رخصتى فرمابه درك نم نمت رخسار را |
| هر دل دريايى از طوفان غم درموج خون |
| مى تپد امّا ندارد قدرت گفتار را |
| شمع بزم ماتم ار سوسو زند با دود و آه |
| مىكشدچشم انتظارى فرصت اظهار را |
| تا نگردد دامنم از قطره هايت پر گهر |
| بشنوى از سينهام فرياد آتش بار را |
| داغ بانوى كرامت بردلم آذر زند |
| مُهر خاموشى بزن اظهاراين پندار را |
| گر زنم فرياد واويلا عجب نبود كه من |
| سال هابر دوش دل دارم غم اين بار را |
| نام اوشد فاطمه ، معصومه اش باشد لقب |
| عمر كوتاهش گشايد رمز آن اسرار را |
| گر « امين » او نبودم ، بر دل شوريده ام |
| كى عطامى كرد ، حق ، مهر گل بى خار را |