من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم

من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم
ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاه‌الرجالند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند
اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند
عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند
تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد
قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد
این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود
ای قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود
زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد
از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد
مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم
صید بـه خـون غلطیده بـالای بامم
وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم
عکس لب خشک تـو را در آب دیدم
در موج خون دریای لارا دیدم امروز
از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز
انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را
خونين به چنگ گرگها پیراهنت را
انگـار ‌بینـم لاله‌هاي پـرپـرت را
پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را
انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران
هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران
انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را
زخم گلوی شیرخواره کودکت را
انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده
داری به روی دست خود دست بریده
انگار بينم غرق خـون آیینه‌ات را
جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را
انگار بينم شمـر مـی‌آید بـه گودال
انگار بينم مي‌زني در خون پر و بال
****
...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد
من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم
مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم
لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من
آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من
تنهـا نـه ايـن نامرد مردم می‌کُشندم
در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم
«میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی
بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی

شاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)

کپي برداري تنها با ذکر منبع مجاز است .{ منبع : سایت مداحان دات آی آر}

--------

توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارد

درصورت برخورد با غلط ها ،جهت رفع آنها ما را در قسمت نظرات مطلع فرمایید. باتشکر
Tags: من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدمنـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدمایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاه‌الرجالندخصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلنداینان به آن دستی که بـا من عهد بستندعهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستندتنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـدقـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـداین شهر را پیوسته نـامردی بـه من بودای قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بودزن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـداز بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـدمـن جـان نثار عترت خیرالانـاممصید بـه خـون غلطیده بـالای بامموقتی که خود را از عطش بیتاب دیدمعکس لب خشک تـو را در آب دیدمدر موج خون دریای لارا دیدم امروزاز بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروزانگـار می‌بینم جراحـات تنـت راخونين به چنگ گرگها پیراهنت راانگـار ‌بینـم لاله‌هاي پـرپـرت راپاشیده از هم عضوعضو اکـبرت راانگار می‌بینم که بعد از قتـل یـارانهم تیرباران می‌شوی هم سنگ بارانانگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت رازخم گلوی شیرخواره کودکت راانگار می‌بینم که با اشک دو دیـدهداری به روی دست خود دست بریدهانگار بينم غرق خـون آیینه‌ات راجای سم اسبان و زخم سینه‌ات راانگار بينم شمـر مـی‌آید بـه گودالانگار بينم مي‌زني در خون پر و بال****...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شدزهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شدمن بهترین مهمان شهـر کوفـه هستممهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستملب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر منآویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر منتنهـا نـه ايـن نامرد مردم می‌کُشندمدر کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم«میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندیبس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندیشاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)کپي برداري تنها با ذکر منبع مجاز است .{ منبع : سایت مداحان دات آی آر}--------توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارددرصورت برخورد با غلط ها ،جهت رفع آنها ما را در قسمت نظرات مطلع فرمایید. باتشکر