شهادت - « باغ عشق»

 

« باغ عشق»

کاشانۀ سحر ، آتش گرفته بود
باغ خدا مگر ، آتش گرفته بود

در شعلۀ نفاق ، می سوخت باغ عشق
از نخل دین ثمر ، آتش گرفته بود

در بهت و اضطراب ، پیش ابوتراب
زهرا به پشت در ، آتش گرفته بود

وقتی علی شنید ، سیلی بر او زدند
از پای تا به سر ، آتش گرفته بود

در سوگ او قضا ، یک ریز می گریست
از داغ او قدر ، آتش گرفته بود

روح بهار گل ، چون شمع می گداخت
پروانه را چو پر، آتش گرفته بود

زینب نشسته بود با کوله بار غم
از غربت پدر، آتش گرفته بود

کاش آن زمان که سوخت ، بازوی آسمان
در خاک ، خشک و تر ، آتش گرفته بود

***

نعمت الله شمسی پور