پیغمبرانِ فصِّ سلیمانیِ فرنگ!

پیغمبرانِ فصِّ سلیمانیِ فرنگ!
آموزۀ هزارۀ­­تان جنگ بود و جنگ

انجیلیانِ رومیِ تلمود در بغل!
بر خوانِ شامِ آخرتان خمر و خون و بنگ!

از وادیِ کدام شبِ کفر می­رسید؟
با صد کرور لوحۀ مغلوط­تان به چنگ

از دورِ بعد رستمِ ما نیز می­رسد
هرکول­های کوکی! هان، اندکی درنگ

نخجیرگاهِ شرقیِ­تان گور می­شود
فرعون­های فربه! تیمورهای لنگ!

این دیو را به کشتنِ ما گرم کرده ­اند
ما بندگانِ منگِ خدایانِ هفت ­رنگ

خوابیم و پنجه بر رخِ مهتاب می­کشد
گیرم عبث ـ به ناخنِ پولاد این پلنگ

پیران­مان نشسته به امید و کودکان
در جنگِ نابرابر آیینه ­اند و سنگ

کو کاوه­ای که بیرقِ توفان عَلَم کند
اسکندرانه در شبِ ضحّاکیِ فرنگ؟

شاعر لمیده است و غزل ساز می­کند
در وصف خطّ و ­خالِ ظریفانِ شوخ و شنگ

کار از قلم نمی­رود آری، نمی­رود
حالی تو غیرتی کن، معشوق من، تفنگ!

امید مهدی نژاد