خاطره ای از شهید محمد جواد تندگویان

اصرار فایده ای نداشت.

هرکاری کرد، مادرش اجازه نداد بره آبادان. می گفت:« نمی خواد راه دور بری؛ برو همین دانشکده ی مهندسی تهران.»

جواد هم وقتی دید مادرش راضی نیست، قید دانشگاه نفت رو زد و گفت:« من عاشق رشته ی مهندسی نفتم و دوست دارم برم آبادان. مطمئنم اگه نرم، آینده ام خراب میشه. ولی چون مادرم راضی نیستن نمیرم؛ هرچی ایشون بگن همون کار رو می کنم.»

اینو که گفت، دل مادرش نرم شد و دیگه مخالفت نکرد.