خاطره ای از شهید سید محمد حسینی بهشتی

وقتی زنگ کلاس رو می زدن، مرحوم استاد قمشه ای همینطور به شعر خوندنش ادامه می داد. جوری با شور و اشتیاق می خوند که انگار ابیات دارن مثل بارون توی ذهنش می بارن؛ واسه ی همین، کسی دلش نمی آمد به استاد اعتراض کنه یا بهش یاد آوری کنه که زنگ رو زدن! از طرفی بعضیا عجله داشتن و می خواستن زود برن.

اون موقع هم اینطور نبود که دانشجو ها بدون اجازه از کلاس بیرون برن. تو این جور مواقع، مثل همیشه، فقط آقای بهشتی بود که می تونست با ادب و احترام منحصر به فردش، زمان کلاس رو به استاد یاد آوری کنه.

خیلی موقّر و متین جلو می رفت و با همون لحن خاص و دوست داشتنیش می گفت:« ببخشید استاد! زنگ کلاس رو زدن».

بعضی وقت ها استاد که انگار از خود بی خود شده بود، همینطور به کتاب خوندن ادامه می داد؛ ولی آقای بهشتی که صبرش خیلی زیاد بود، بی ادبی نمی کرد؛ منتظر می موند تا تو یه فرصت مناسب دیگه، زمان رو به استاد یادآوری کنه.