خاطره ای ازشهدسیدمرتضی آوینی6

موضوع:ندامت

صفحه سپید تقدیر ورق خورد،

اما سیاهی گناهان من هر ساعت پاكی و صداقت این دفتر را تیره می‌ساخت.

سرخی افق دل آسمان را خونین ساخته بود.

كه من دل سید را شكستم.

از شدت ناراحتی به حیاط آمدم

نگاه هراسان، دل بیقرار و لبان لرزان من،

همه گویای ندامت بود. قدمی بر جلو راندن و سه فرسخ از دل به عقب بازگشتن.

سید مرتضی در را بست، به نماز ایستاد.

او هنوز دفتر اخلاصش سپید بود.

ساعتی بعد در خیابان در آغوشش بودم.

گویی اتفاقی نیفتاده است.

منبع : كتاب همسفر خورشید

راوی:محمدی نجات