خاطره ای ازشهدسیدمرتضی آوینی20

موضوع:برهوت

سعید با عجله وراد سالن شد، گله‌مند بود فیلم خنجر و شقایق(1) را می‌خواست،

قرار شد به منزل حاجی برویم، مقابل در، که رسیدیم،‌ سعید  پشت ما پنهان شد،

سجاد در را باز کرد، حاجی با نگاهی خندان به کوچه آمد، سعید فیلم‌ها را خواست،

سید پس از چند لحظه سکوت گفت:«سعید جان! فعلاً تنها نسخه فیلم‌ها دست من است.

من اکثر شب‌ها آنها را در جایی نمایش می‌دهم، اگر فیلم‌ها را امشب به شما بدهم باید

بیست و چهار ساعت بعد برگردانی». با عهد و میثاق شدید فیلم را به قاسمی داد،

با شوخی گفتم:«آقا مرتضی نگفتی! فیلم‌ها را برای چه کسی نمایش می‌دهی».

حاجی نگاهش را به زمین دوخت و با خنده گفت:«بیشتر شب‌ها آنها را در پایگا‌های بسیج

محلات نشان می‌دهم،‌ امشب عذر آنها را می‌خواهم،‌اما آقا سعید فردا شب حتماً با فیلم‌ها بیا».

آوینی جوانان را از دریچه دوربین به معرکه عشق می‌کشاند؛ آنگاه آنها را در برهوت

رها می‌کرد؛ تا خود چاره این زخم بی‌هنگام را بیابند.

1- این فیلم در مورد بوسنی است.

منبع : کتاب همسفر خورشید

راوی : بهزاد