خاطره ای ازشهدسیدمرتضی آوینی30

موضوع:شهیدآشنا

روزی كه به پاكستان رسیدیم سید عجیب دلشاد بود، یك روز به كنار مزار عارف حسینی رفتیم.

آقا مرتضی نشست، كنارمزار و برای ساعتی گریه كرد معاون شهید عارف حسینی آنجا بود.

با چشمانی شگفت‌زده به او نگریست! با تعجب پرسید:«شما قبلاً ایشان را دیده بودید»

سید مرتضی اشك‌هایش را پاك كرد و از كنار مزار برخاست و گفت:

«خیر،‌ من قبلاً ایشان را ندیده بودم»

مرتضی تمام شهدا را می‌شناخت، خون همه آنها در رگ‌های او می‌جوشید. چهره هر شهیدی

را كه می‌دید می‌گفت:«فكر كنم روزی من او را دیده‌ام اما همه آنان را مرتضی به چشم یقین

دیده بود. شب های سید شب‌های نجوا با شهیدان بود»

منبع : كتاب همسفر خورشید