خاطره ای از سردار شهید حاج حسین خرازی

تعریف می کرد و می خندید...

«یه نفر داشت تو خیابون شهرک سیگار می گشید، اون جا سیگار کشیدن ممنوعه. نگه داشتم بهش گفتم یه دقیقه بیا اینجا، گفت به تو چه، می خوام بکشم، تو که کوچیکی، خود خرازی رو هم بیاری بازم میکشم. گفتم می کشی؟ گفت آره. هیچ کاری هم نمی تونی بکنی.»

می گفت: «دلم نیومد بگم من خرازی ام. رفتم یه دور زدم برگشتم. نمی دونم چه طور شد، این دفعه تا منو دید فرار کرد. حتی کفش هاش از پاش در اومد، برنگشت برشون داره...!»