عیدالله الاکبر اشعار ویژه عید غدیر

ترتیل قرآن کریم 30 جزء

 

بخش های ویژه سایت مداحان قم
اخبار مذهبی , مداحی , مداحان , شاعران
اشعار مذهبی , اشعار مداحی
دانلود مداحی , مداحان اهلبیت ,مداحان قم
گلزار شهدای مجازی,وصیت نامه خاطرات شهدا کلیپ شهدا صدای شهدا
معرفی نامه و زندگی نامه مداحان و شاعران اهل بیت

اوقات شرعی

افراد آنلاین

ما 56 کاربر آنلاین داریم

آمار بازدیدکنندگان

امروز
دیروز
این هفته
این ماه
کل آمار
217
2321
23030
134193
31171790
Your IP: 3.141.8.247
شمع‌ها از پای تا سر سوخته
مـانده یک پروانه پر سوخته
نـام آن پـروانه عبـدالله بـود
اختری تـابنده‌تر از مـاه بود
کرده از اندام لاهوتی خروج
یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج
خون پاکش زاد و جانش راحله
تـار مـویش عالمی را سلسله
صـورتش مـانند بابا دلگشــا
دست‌های کوچکش مشکل‌گشا
رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش
آفتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اش
مجتبـایی بــا حسین آمیـخته
بر دو کتفش زلف قاسم ریخته
از درون خیمه همچون برق آه
شـد روان با ناله سوی قتلگاه
پیش رو عمـو خریدارش شده
پشت سر عمـه گرفتارش شده
بـر گرفته آستینش را بـه چنگ
کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!
ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو
ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو
کودک ده سالـه و میـدان جنگ
یک نهال نازك و باران سنگ
دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر
شیر اگـر خواهد زند او را به تیر
تو گل و، صحرا پر از خار و خس است
بهر مـا داغ عـلی‌اصغر بـس است
با شهامت گفت آن ده ساله مرد
طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد
بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است
بـا عمو مـردن کمال زندگی است
تشنگی با او لب دریا خوش است
آب اگر او تشنـه باشد، آتش است
بــوده از آغــاز عمـرم انتظار
تـا کنم جـان در ره جانان نثار
جـان عمه بود و هستم را مگیر
وقت جانبازی است دستم را مگیر
عمه جان در تاب و تب افتـاده‌ام
آخــر از قـاسم عقب افتــاده‌ام
ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید
آستیـن از پنجه زیــنب کــشید
تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت
دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه
تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه
تــا نیایـد دست داور را گـزند
کرد دست کوچک خود را بـلند
در هــوای یـاری دستِ خـدا
دسـت عبـدالله شـد از تن جدا
گفت نه تنها سر و دستم فدات
نیستم کـن ای همـه هستم فدات!
آمدم تا در رهت فـانی شوم
در منـای عشق قربـانی شوم
کاش می‌بودم هزاران دست و سر
تـا بـرای یـاری‌ات می‌شد سپر
قطره‌گر خون گشت، دریا شاد باد
ذره‌گـر شـد محو، مهرآباد بـاد
تو سلامت، گرچه ما را سر شکست
دست ساقی باز اگر ساغر شکست
ای همـه جـان‌ها بـه قربان تنت
دســت عبــدالله وقـف دامنـت
چون به پاس دست حق از تن جداست
دست ما هم بعد از این دستِ خداست
هر که در ما گشت، فانی ما شود
قطره دریایی چو شد، دریا شود
تا دهم بر لشکر دشمن شکست
دست خود را چون عَلم گیرم به دست
بــا همین دستم تو را یاری کنم
مثــل عبّــاست علـمداری کنم
بــود در آغوش عمّش ولوله
کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله
تیر زهرآلود با سرعت شتافت
چون گریبان حنجر او را شکافت
گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد
مرغ روحش از قفس پرواز کرد
بــا گلوی پاره در دشت قتال
شه تماشا کرد و او زد بال بال
همچو جان بگْرفت مولا در برش
تــازه شــد داغِ علیِّ‌‌اصـغرش
گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش
اشک «میثم» باد وقفِ دامنش

شاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)

کپي برداري تنها با ذکر منبع مجاز است .{ منبع : سایت مداحان دات آی آر}

--------

توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارد

درصورت برخورد با غلط ها ،جهت رفع آنها ما را در قسمت نظرات مطلع فرمایید. باتشکر
Tags: شمع‌ها از پای تا سر سوختهمـانده یک پروانه پر سوختهنـام آن پـروانه عبـدالله بـوداختری تـابنده‌تر از مـاه بودکرده از اندام لاهوتی خروجیافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروجخون پاکش زاد و جانش راحلهتـار مـویش عالمی را سلسلهصـورتش مـانند بابا دلگشــادست‌های کوچکش مشکل‌گشارخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اشآفتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اشمجتبـایی بــا حسین آمیـختهبر دو کتفش زلف قاسم ریختهاز درون خیمه همچون برق آهشـد روان با ناله سوی قتلگاهپیش رو عمـو خریدارش شدهپشت سر عمـه گرفتارش شدهبـر گرفته آستینش را بـه چنگکای کمر بهر شهادت بسته تنگ!ای دو صد دامت به پیشِ رو مروایـن همـه صیاد و یک آهو مروکودک ده سالـه و میـدان جنگیک نهال نازك و باران سنگدشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیرشیر اگـر خواهد زند او را به تیرتو گل و، صحرا پر از خار و خس استبهر مـا داغ عـلی‌اصغر بـس استبا شهامت گفت آن ده ساله مردطفـل مـا هـرگز نترسد از نبردبی‌عمو ماندن همه شرمندگی استبـا عمو مـردن کمال زندگی استتشنگی با او لب دریا خوش استآب اگر او تشنـه باشد، آتش استبــوده از آغــاز عمـرم انتظارتـا کنم جـان در ره جانان نثارجـان عمه بود و هستم را مگیروقت جانبازی است دستم را مگیرعمه جان در تاب و تب افتـاده‌امآخــر از قـاسم عقب افتــاده‌امناله‌ای با سوز و تاب و تب کشیدآستیـن از پنجه زیــنب کــشیدتیر گشت و قلب لشکر را شکافتپـرکشید و جــانب مقتــل شتافتدیــد قــاتل در کنـار قتلگــاهتیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاهتــا نیایـد دست داور را گـزندکرد دست کوچک خود را بـلنددر هــوای یـاری دستِ خـدادسـت عبـدالله شـد از تن جداگفت نه تنها سر و دستم فداتنیستم کـن ای همـه هستم فدات!آمدم تا در رهت فـانی شومدر منـای عشق قربـانی شومکاش می‌بودم هزاران دست و سرتـا بـرای یـاری‌ات می‌شد سپرقطره‌گر خون گشت، دریا شاد بادذره‌گـر شـد محو، مهرآباد بـادتو سلامت، گرچه ما را سر شکستدست ساقی باز اگر ساغر شکستای همـه جـان‌ها بـه قربان تنتدســت عبــدالله وقـف دامنـتچون به پاس دست حق از تن جداستدست ما هم بعد از این دستِ خداستهر که در ما گشت، فانی ما شودقطره دریایی چو شد، دریا شودتا دهم بر لشکر دشمن شکستدست خود را چون عَلم گیرم به دستبــا همین دستم تو را یاری کنممثــل عبّــاست علـمداری کنمبــود در آغوش عمّش ولولهکز کمـان بشتافت تیـرِ حرملهتیر زهرآلود با سرعت شتافتچون گریبان حنجر او را شکافتگوشة چشمی بــه عمّو باز کردمرغ روحش از قفس پرواز کردبــا گلوی پاره در دشت قتالشه تماشا کرد و او زد بال بالهمچو جان بگْرفت مولا در برشتــازه شــد داغِ علیِّ‌‌اصـغرشگریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنشاشک «میثم» باد وقفِ دامنششاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)کپي برداري تنها با ذکر منبع مجاز است .{ منبع : سایت مداحان دات آی آر}--------توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارددرصورت برخورد با غلط ها ،جهت رفع آنها ما را در قسمت نظرات مطلع فرمایید. باتشکر

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تغییر کد امنیتی

این سایت توسط گروه مهندسی نرم افزار انعکاس برتر طراحی و اجرا شده است